خاطرات یک سرباز

به جون خودم آشخوری بد دردیه!!( الباقیش باحاله)

خاطرات یک سرباز

به جون خودم آشخوری بد دردیه!!( الباقیش باحاله)

۶

زیاد پاس من سخت نبود و میشد گفت به نحوی بیکار می گردم ، آشخوری تو

شهر خودم زیاد سخت نبود و بیشتر سر نظافت بود و گهگاهی یه عباسی یا

یه فندوقی از پایه ها می خوردیم. از آشخوری زیاد ناراحت نمی شدم بیشتر

اعصابم از کسانی داغون میشد که دیروز با هم سلام علیک داشتیم و الان

منو نمی شناختن، خلاصه روزها می گذشت تا اینکه ما شدیم یک ماه خدمت

و یه نیرو جدید زیر ما اومد، وای که چقد خوشحال بودم اون روزی که 2 تا

صفر کیلومتر اومدن تو یگان، به هر حال از آشخوری ما کمی کم میشد،همین

جور که روزها می گذشتن  من با پایه ها رابطم بیشتر میشد و اون موقع من

شدم راننده و واقعا برای بعضی ها ناراحت کننده بود سربازی که هنوز خدمت

نکرده پاس بگیره( کسی که به جز دیدبان در قسمتی دیگه پاس بده رو میگن

یارو پاس گرفته) به هر حال گوشه و کنایه زیاد بود ولی زیاد جدی نمی گرفتم

تا اینکه چشم باز کردم دیدم شدم 4 ماه خدمت ولی به علت کمبود نیرو هنوز

کمی آشخوری می کردیم و پاس من هم عوض شده بود و شده بود پاس کلید( در

اصلی زندان دست من بود و ورود و خروج زندانی و پرسنل داخل زندان زیر

نظر من انجام می شد) خلاصه این پاسم خیلی سنگین تر و پر خطر بود ولی ارزش

داشت چون 2 روز رو تو یگان می خوابیدم و 1 روز خونه و آشخوری هم دیگه

سرش گرد شده بود و من هیچ کاری نمی کردم چون اصلا تو آسایشگاه نبودم.

حدود 1 ماه از پاس جدیدم گذشته بود که یه دوره  جدید اومد و هنوز یه روز از

اومدنشون نگذشته بود که خایمالی کردن و ریدن تو سازمان. اون روز رو اینقدر

ما رو پامرغی و بشین پاشو بردن که نای راه رفتن نداشتیم، و بعد از چند روز

هم حدود 7 نفر از پایه ها که 2 نفرشون واقعا مرد بودن رو تبعید کردن به شهرهای

دیگه، در کل این دوره 12? رید تو کل سازمان های زندان چون میشه گفت به نحوی

اکثر اونها متولدین سالهای 67 بودن و بچه.

من و هم دوره ای هام ناراحتیمون بیشتر از این بود که آشخوری کردیم ولی نتونستیم

آشخوری بکشیم. به هر حال همین جور روز ها می گذشت تا اینکه من شدم 10 ماه

خدمت و پاسم باز عوض شد و شدم ارشد وظیفه ها، از یه طرف خوشحال بودم

چون هنوز پایه هایی که منو آزار داده بودن هنوز خدمت می کردن و از طرفی ناراحت

چون مسولیتم زیاد شده بود ولی وقتی خدا باشه هیچ مشکلی نیست و بیشتر واسه

این ارشدی رو قبول کردم که سازمان دست این خایمال ها نیوفته، به هر حال

با لطف خدا داره خدمت می گذره ولی اصلا مثه روزهای اول خوش نمی گذره

و به قول بقیه حاظرم آشخوری کنم ولی با همون پایه های قدیم خدمت کنم نه

با یه مشت بچه خایمال..؟!

خوب تا بعد که اگه یه موضوع جالب بود براتون بنویسم بای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد